وقتی تنهای تنها باشی و همه زندگیت باشه یه دختر، واسه نگه داشتنش هیچ تلاشی نمیکنی؟ قطعاً میکنی!
تا سال پیش تنهاییم رو سایه خودم پر میکرد. همه چیزمو بهش میگفتم، او هم فقط میشنید. اما از وقتی «پ» را شناختم، «پ» شد سایه من، زندگی من و تنها کسی که درکم میکرد. غر میزد، اما عاشق غر زدناش بودم، شکمو بود، خوابالو بود، اما عاشق همین کاراش بودم. حیف اون روزهای خوب، قدرشون رو ندونستم، رفتارها. 8 سال پیش چقدر من بدشانسم. حالا از چشمش افتادم و فقط به عنوان دوست معمولی قبولم داره، اونم زورکی تا دلم نشکنه. بزودی هم پرواز میکنه میره چقدر غم انگیزه.
درباره این سایت